برخی از پایان تاریخ سخن میگویند.
برخی دیگر میگویند که ما در پایان سینما هستیم.
هیچکدام از اینها را باور نکنید!
صنایع و موزههای سینما در سراسر جهان، صدمین سالگرد سینما را جشن میگیرند؛ از میلیونها دلاری که سینمایشان به دست آورده سخن میگویند؛ از هالیوود(ها)یشان و ستارههایشان صحبت میکنند — اما هیچ اشارهای به سینمای آوانگارد، به مستقلها، به سینمای ما نمیکنند. من بروشورها، برنامههای موزهها، آرشیوها و سینماتکهای سراسر جهان را دیدهام. سینمایی که از آن حرف میزنند را میشناسم.
اما میخواهم از این فرصت استفاده کنم و بگویم:
در زمانهی نمایشهای بزرگ و باشکوه، تولیدات سینمایی صد میلیون دلاری، میخواهم از اعمال کوچک و نامرئی روح انسان صحبت کنم، اعمالی که آنقدر ظریف و کوچک هستند که وقتی زیر نوری شدید قرار میگیرند، دیده نمیشوند.
میخواهم از فرمهای کوچک سینما، از غزل، شعر، آبرنگ، اتود، طراحی، کارت پستال، کاشیکاری و آهنگهای کوچک ۸ میلیمتری تجلیل کنم.
در زمانهای که همه میخواهند موفق شوند و بفروشند، میخواهم از آنهایی بگویم که شکستهایی هرروزه را به دنبال چیزهایی نامرئی و شخصی در آغوش میکشند. چیزهایی که پولی به همراه ندارند و نانی نمیآورند و هیچ تاریخ معاصری نمیسازند — تاریخ هنر یا هر تاریخ دیگری —
من در کنار هنری میایستم که ما برای یکدیگر بهعنوان دوست انجام میدهیم، برای خودمان.
در بزرگراه اطلاعاتی ایستادهام و میخندم —
چرا که پروانهای روی گلی کوچک در جایی، جایی، پر میزند و من میدانم که مسیر تاریخ از پی آن بالزدن بهطور چشمگیری تغییر خواهد کرد —
دوربین سوپر ۸ در جایی در لوور ایست ساید نیویورک به آرامی صدای نرمی تولید کرد — و دنیا هرگز مثل قبل نخواهد بود —
تاریخ واقعی سینما، تاریخ نامرئی است —
تاریخ دوستانی که گرد هم میآیند و کاری را که دوست دارند انجام میدهند —
برای ما سینما
با هر زنگ جدید پروژکتور آغاز میشود
با هر زنگ جدید دوربینهایمان
قلبهای ما
بیرون میپرد دوستان من!
عناوین مرتبط
یوناس مکاس
در بزرگراه اطلاعاتی ایستادهام و میخندم – –
رها رئیسنیا